یه پسر با خوندن دفترچه خاطرات، قصه‌ی لاولی سینگ رو می‌فهمه که برای نجات دخترا، دشمنی برادرای مهاتره رو به جون می‌خره. لاولی، بی‌خبر از بازی دیویا، عاشق صدای یه عشق خیالی می‌شه، اما سرنوشت، اون عشق رو به آتیش یه انتقام خطرناک می‌کشونه.

سال ۱۹۹۶، کریشنا مورتی، نیکوکار ثروتمند، پس از افشای تجارت غیرقانونی حیات‌وحش، با تهدیدهای بی‌رحمانه روبه‌رو می‌شود. در این میان، داکو مهاراج، راهزن بدنام، برای محافظت از نوه‌ی او، وایشناوی، از زندان می‌گریزد و با هویتی جعلی وارد زندگی‌شان می‌شود تا عدالت را برقرار کند.

فاتح، مرد مرموزی که فکر می‌کرد گذشته‌اش رو پشت سر گذاشته، توی پنجاب دنبال یه زندگی آروم بود. اما وقتی یه دختر قربانی مافیای سایبری شد، فاتح با مهارت‌هاش از سایه بیرون اومد تا این باند مخوف رو از ریشه نابود کنه.

ساتیامورتی پس از حمله قلبی تصمیم می‌گیرد پاک‌دست شود، اما پسرانش مخالفند؛ در نهایت، افشای ویدیوئی از او که ناندان را جانشین خود انتخاب کرده، معادلات سیاسی را تغییر می‌دهد.

زندگی یه مرد مثل یه کتاب پر از صفحه‌های تلخ و شیرینه؛ عشق و خانواده گاهی مثل طوفان، همه‌چیز رو به هم می‌ریزن. قصه با پرش تو زمان نشون می‌ده که چطور بعضی درگیری‌ها می‌تونن زخمای عمیق و موندگاری روی قلبش بذارن.

نارایانا ردی در میان طوفان احساساتش سرگردان است، جایی که عشق نامطمئنش هر لحظه او را با پیچ‌وتابی غیرمنتظره غافلگیر می‌کند.

با مرگ شیواجی، اورنگ‌زیب جشن می‌گیرد، غافل از اینکه سامباجی با حمله به برهان‌پور، آتش انتقام را شعله‌ور می‌کند. در حالی که مغول‌ها یکی پس از دیگری شکست می‌خورند، اورنگ‌زیب پیر و بی‌تاج در رؤیای سلطنت ازدست‌رفته‌اش فرو می‌رود.

شریا با دل‌شکستگی از هم پاشیدن رؤیای ساختن خانواده کنار می‌آید، چرا که سیدارتا، عاشق طبیعت، هرگز نمی‌خواهد فرزندی داشته باشد. هشت سال بعد، وقتی عشقشان دوباره شعله‌ور می‌شود، رازی شگفت‌انگیز سرنوشت آن‌ها را برای همیشه تغییر می‌دهد.

در دل بنگلور شلوغ، آپوروا شکست در کارشناسی ارشد را از مادر روستایی‌اش پنهان می‌کند و با کارهای کوچک و حمایت سوپنا روزگار می‌گذراند. اما ملاقات با پیرمردی مرموز و کشف توانایی عجیبش، او را به سفری فراواقعی برای یافتن حقیقت زنده بودن پدرش می‌کشاند، در میان سایه‌های رازآلود و انگیزه‌های پنهان.